راسخي لنگرودي

ساخت وبلاگ
آنهایی که نمی­ نوشتنداحمد راسخی لنگرودیسقراط نمی‌نوشت. هیچ میانه‌ای با نوشتن نداشت. از نوشتن دوری می‌گزید. هیچ‌گاه هم چیزی ننوشت. به همین‌رو، عنوان فیلسوف شفاهی برازنده اوست. آنچه از او گفته می‌شود بیشتر به قلم شاگرد معروف او افلاطون و اندکی هم دیگران است. همین شاگرد پرآوازه او افلاطون بود که تعالیم وی را به قلم کشاند و بدین ­سان تاریخی و جاودانه ­اش کرد. دلیل ننوشتن سقراط نتوانستن نبود؛ نمی­ نوشت چون می­گفت نوشتن حافظه را تضعیف می­کند. «قدرت تمیز ندارد زیرا به همه جا سرک می­کشد.» در رساله «فایدروس» چنین نتیجه می­گیرد که فن نوشتار موجب ضعف و سستی روح آدمیان گشته و آنها را به نسیان و فراموشی مبتلا می­سازد. زیرا آدمیان با امید بستن به هنر نوشتار نیروی یادآوری را مهمل می­گذارند و لاجرم به حروف جهت حافظه متوسل می­شوند. به علاوه با توسل به نوشتار تنها می­توان نمودی از دانش را به متعلمین ارائه داد و نه خود دانش را که مطلوب می­باشد. سقراط هر قدر به نوشتن بی­ اعتنا بود، به گفتگو چشم عنایت داشت. برای دیالوگ و گفتگو اصالت ویژه قایل بود. بر این عقیده بود که حقیقت در گفتگو نقاب از چهره پنهان خود برمی­کشد و آنگاه تصویری از سطح و عمق اندیشه­ ها به نمایش می­رود. در مکتب او چنین تعلیم داده می­شود که دیالوگ شکل واقعی خود گفتن است و سخن گفتن و فکر کردن امری واحد و یگانه است. از این روست که دیالوگ و گفتگو عنصر ضروری و لازمه لاینفک فلسفه سقراط به شمار می­آید. در تاریخ بزرگان اندیشه فقط سقراط نبود که نمی ­نوشت، بزرگان دیگری هم بودند که نمی­ نوشتند. شخصا اثر مکتوبی از خود بجا نگذاشتند. از جمله؛ در جغرافیای فکری خودمان شمس­ الدین تبریزی یکی از آنها بود. او هم همچو سقراط نمی­ نوشت. نوشتن در قاموس او راسخي لنگرودي...
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 31 تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1402 ساعت: 5:02

احمد راسخی لنگرودیاین عباس‌آقای ما هم برای خودش بازاری دارد؛ صبح‌ها یکی دو ساعت پیش از ظهر کرکره کتابفروشی را بالا می‌کشد، چراغ‌ها را روشن می‌کند. دستی بر سر و روی کتابفروشی می‌کشد. بعد یکراست می‌رود سر اصل مطلب، یعنی سراغ همان کتاب‌های دست دوم قدیمی که گوشه کتابفروشی روی هم انباشته‌ شده‌اند که هیچ معلوم نیست از کتابخانه کدام شخص فلک‌زده‌ای به اینجا آمده و نگران از آینده خود خاک می‌خورند. آنها را با حوصله یکایک برمی‌دارد، سبک و سنگین می‌کند، به سر و وضع‌شان نگاهی کارشناسی می‌افکند و اینکه: سالم‌اند یا زخمی، بازار دارند یا جای‌گیر و کم‌مشتری؟ پس از کارشناسی، برچسب قیمت بر سینه‌شان می‌چسباند و به طور عمودی می‌نشاند در قفسه کتابفروشی؛ آماده برای فروش.این کار قیمت‌گذاری یکی دو ساعتی از وقت روزانه‌اش را پر می‌کند. در طول روز ساعاتی هم پشت پیشخوان می‌نشیند و چشم می‌دوزد به مشتری، و یا به همان تصاویری که پشت سر هم بر پرده ذهنش می‌آیند و می‌روند. از تصاویر خیلی قدیمی گرفته که در آن دوره نوجوانی کتابفروش کف پیاده‌روی میدان توپخانه بود، تا زمان حاضر که برای خود چهاردیواری اختیاری به‌هم زده و در میان کتابفروشان دست دوم قدیمی و مشتریان این دست از کتاب‌ها اسم و رسمی پیدا کرده است، و حالا این چهاردیواری اختیاری پاتوقی شده است برای من و امثال من که گهگاهی به وقت نیاز سراغی از آن بگیریم و در میان انبوه کتاب‌های دست دوم قدیمی غرقه شویم. همین‌قدر بگویم موضوع پاره‌ای از یادداشت‌های چاپی‌ام را در همین پاتوق شکار کرده‌ام. از آن جمله است عناوینی چون: «یاد ایام»، «پیش چشم پیرمرد»، «لابلای کتاب‌های دست دوم قدیمی» و… که در کتاب «یادداشت‌های یک کتاب‌باز» آورده‌ام.عباس آقا هنوز جوان است. سال‌های سال می راسخي لنگرودي...
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 28 تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1402 ساعت: 5:02

احمد راسخی لنگرودینویسندگان بزرگ و مشهور گهگاه به دلایلی اقدام به نابودی و سوزاندن آثار و دست‌نوشته‌های خود می‌کنند و دیگران را از دسترسی به آن محروم می‌دارند. در شرایطی مبادرت به این کار می‌ورزند که دچار نوعی بحران روحی گردند و از هرچه نوشته است سرخورده شوند؛ یا از کتاب و نوشته خود پس از گذشت مدتی خوششان نیاید؛ یا آنچه که اقدام به نوشتن‌اش کرده‌اند به هیچ وجه راضی‌شان نکند؛ چندان که، خشماگین، نه می‌خواهند خودشان بخوانند و نه دیگران زمانی برای خواندن آن مصروف دارند. کم نیستند این دسته از نویسندگان. یعنی می‌خواهم بگویم اینطور نیست که فقط دیگران از سر تعصب دینی یا از سر کینه و دشمنی اقدام به کتابسوزی آثار نویسندگان کنند. نویسندگان هم در شرایطی دست به این کار می‌زنند و آثار خود را به مسلخ می‌برند. کاری هم ندارند که دیگران چه قضاوتی درباره آثار آنها دارند؛ اینکه آثارشان را می‌پسندند یا نه، برایشان فرقی نمی‌کند. در واقع، خودشان می‌شوند قاتل آثار خودشان!برای نمونه از کتابسوزی محمود دولت آبادی نویسنده کتاب معروف «کلیدر» باید یاد کرد. وی آنچه که در طول پنج سال، یعنی از سال ۱۳۳۷ تا سال ۱۳۴۲ نوشته بود به استثنای یک داستان (ادبار) سوزاند، چون احساس می‌کرد خواندنشان برای دیگران بهره‌ای جز کشتن وقت نخواهد داشت.[۱] درست پس از این بود که رسماً وارد داستان‌نویسی شد و شهرتی بهم زد. یا صادق هدایت که به هنگام خودکشی چند دستنوشته را پیش از چاپ به آتش کشید. بس که از آنها نفرت داشت. هدایت در آن بحران روحی که در اواخر عمر پیدا کرده بود از مصطفی فرزانه، یار و دوست همیشگی خود خواسته بود كه داستان‌هایش را شاید به رسم كافكایی بسوزاند. حتی در اواخر عمر آنچنان در بحران روحی بسر می‌برد که به شهید نورایی ن راسخي لنگرودي...
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 29 تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1402 ساعت: 5:02